نزول وحی و آیات الهی در بهائیت
در لوح احمد از آثار بهاء الله آمده" قل یا قوم ان تکفروا بهذه الآیات فبای حجه آمنتم بالله من قبل"
بگو ای قوم، اگر به این آیات کافر شوید؛پس به کدامین حجت در گذشته به خداوند ایمان آوردید.
بهائیان مدعی هستند اگر کسی به دروغ ادعای وحی کند به صریح قرآن مورد عقاب قرار گرفته و خداوند او را امان نمی دهد؛ در این مورد می گویند:
به شهادت قرآن مجید اگر شخصی ادعای وحی کند شخصی ستمکار است؛" و کیست ستمکار تر از آن که بر خدا دروغی ببندد ؛ یا وحی به او نرسیده بگوید وحی به من می رسد"(انعام ؛93)
و به آیه دیگری استناد می کنند؛
"اگر محمد(ص) به دروغ به ما برخی سخنان را می بست ؛ او را از دست راستش می گرفتیم و رگ گردنش را قطع می کردیم و شما هیچ یک بر دفاع از او قادر نبودید"(حاقه 43-46)
و یا به آیه دیگر استدلال کرده و گویند:" وَ ما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ لِکُلِّ أَجَلٍ کِتابٌ"
و هیچ پیغمبرى حق نداشت جز با اجازه خدا معجزهاى بیاورد که براى هر مدتى کتابى است (رعد 38)
و همچنین آیه شریفه "
و هرگز از روى هوى و هوس سخن نمىگوید؛آنچه مىگوید به جز وحیى که به وى مىشود نمىباشد (نجم 3و 4)
و نتیجه می گیرند:
در دیانت بهائی آیات فوق در مورد حضرت بهاء الله نیز نازل شده است و می گوید:
"تالله ان البهاء ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی"
بهائیان گویند: حضرت بهاء الله مکررا آیات الهی نازله بر خود را وحی الهی خوانده و اظهار داشته اند که کلامشان از جانب خداست ؛چنانچه در لوح مبارک سلطان ایران می فرماید:"آنچه می گویم از خداست از من نیست... خداوند جمیع علوم را به من اموخت و مرا به اراده خود به قیام و ندا و دعوت مامور فرمود".
همچنین در این باره در آثار دیانت بهائئ آمده است:
" ای مردمان از هوای نفس سخن نمی گویم به انچه از ملکوت خدا آمده ناطقم...از اینکه بنده یزدان به هیکل انسان بین شما آمده متعجب اید؟(آثار قلم اعلی ج 4 ص 337؛338)
1.آیا سخنان عبدالبهاء وحی بود ؟
عبدالبهاء درباره خود نظر دیگری داشت و میگفت: «فقط وحی اختصاص به حضرت رسول صلی الله علیه و آله داشت.» ( عبدالبهاء؛ مائده آسمانی ج 2/22 -و ج9/122)
وحی
[سوره الشورى (42): آیات 52 تا 53]
وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لا الْإِیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (52) صِراطِ اللَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ (53)
ترجمه:
52- همانگونه که بر پیامبران پیشین وحى فرستادیم بر تو نیز روحى را به فرمان خود وحى کردیم، تو پیش از این نمىدانستى کتاب و ایمان چیست (و از محتواى قرآن آگاه نبودى) ولى ما آن را نورى قرار دادیم که بوسیله آن هر کس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت مىکنیم، و تو مسلما به سوى راه مستقیم هدایت مىکنى.
53- راه خداوندى که تمام آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن او است، آگاه باشید بازگشت همه چیز به سوى خدا است.
1- وحى در لغت و قرآن و سنت:
اصل وحى چنان که راغب در مفردات مىگوید اشاره سریع است خواه با کلام رمزى باشد، و یا صداى خالى از ترکیب کلامى، و یا اشاره با اعضا (با چشم و دست و سر) و یا با نوشتن.
از این تعبیرات به خوبى استفاده مىشود که در وحى اشاره از یک سو و سرعت از سوى دیگر نهفته شده، و به همین دلیل براى ارتباط مرموز و سریع انبیاء با عالم غیب، و ذات پاک پروردگار، این کلمه استخدام شده است.
در قرآن مجید و لسان اخبار" وحى" به معانى مختلفى به کار رفته است، گاه در مورد انبیا، گاه در انسانهاى دیگر، گاه در مورد ارتباطهاى رمزى میان انسانها، و گاه ارتباط مرموز شیاطین و گاه در مورد حیوانها.
جامعترین سخن در این زمینه سخنى است که از على ع در پاسخ شخصى که از مساله وحى سؤال نمود نقل شده، امام آن را به هفت قسم تقسیم فرمود:
1- وحى رسالت و نبوت مانند إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَیْنا إِلى إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِیسى وَ أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَیْمانَ وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً:
" ما به تو وحى فرستادیم همانگونه که به نوح و پیامبران بعد از او وحى فرستادیم، و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط (طوائف بنى اسرائیل) و عیسى و ایوب و یونس و هارون و سلیمان وحى نمودیم، و به داود زبور دادیم" «1».
2- وحى به معنى الهام مانند وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ:" پروردگارت به زنبور عسل الهام فرستاد" «2».
__________________________________________________
(1) نساء 163
. (2) نحل 68
. تفسیر نمونه، ج20، ص: 490
3- وحى به معنى اشاره مانند: فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى إِلَیْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَةً وَ عَشِیًّا:" زکریا از محراب عبادتش به سوى مردم بیرون آمد و با اشاره به آنها گفت صبح و شام خدا را تسبیح گوئید" «1».
4- وحى به معنى تقدیر مانند: وَ أَوْحى فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها" خداوند در هر آسمانى تقدیر و تدبیر لازم را فرمود" «2».
5- وحى به معنى امر مانند: وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بِی وَ بِرَسُولِی:" به خاطر بیاور هنگامى را که به حواریین امر کردم که به من و فرستاده من ایمان بیاورید" «3».
6- وحى به معنى دروغپردازى مانند: وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً:" اینچنین در برابر هر پیامبرى دشمنى از شیاطین انس و جن قرار دادیم که سخنان فریبنده و دروغ را به طور سرى به یکدیگر مىگفتند" «4».
7- وحى به معنى خبر مانند: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ" و آنها را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما هدایت مىکردند و انجام کارهاى نیک را به آنها خبر دادیم" «5» «6».
البته بعضى از این اقسام هفتگانه مىتواند شاخههایى داشته باشد که بر حسب آن موارد استعمال وحى در کتاب و سنت افزایش خواهد یافت، و لذا تفلیسى
__________________________________________________
(1) مریم 11
. (2) فصلت 12
. (3) مائده 111
. (4) انعام 112
. (5) انبیا 73
. (6) بحار الانوار جلد 18 صفحه 254
. تفسیر نمونه، ج20، ص: 491
در کتاب" وجوه القرآن" وحى را بر ده وجه شمرده، و بعضى عدد را از این هم بیشتر دانستهاند.
اما از یک نظر از مجموع موارد استعمال وحى و مشتقات آن مىتوان نتیجه گرفت که وحى از سوى پروردگار دو گونه است:" وحى تشریعى" و" وحى تکوینى":" وحى تشریعى" همان است که بر پیامبران فرستاده مىشد، و رابطه خاصى میان آنها و خدا بود که فرمانهاى الهى و حقایق را از این طریق دریافت مىداشتند.
" وحى تکوینى" در حقیقت همان غرائز و استعدادها و شرائط و قوانین تکوینى خاصى است که خداوند در درون موجودات مختلف جهان قرار داده است.
2- حقیقت اسرار آمیز وحى
در مورد" ماهیت وحى" سخن بسیار گفته شده، ولى از آنجا که این ارتباط مرموز از حدود ادراکات ما خارج است این بیانات نیز نمىتواند ترسیم روشنى از مساله کند، و حتى گاه به بیراهه کشانده شده، آنچه گفتنى است در حقیقت در آیه مورد بحث به صورت فشرده و زیبایى بیان شده است، و بیش از آن تلاش و کوشش دانشمندان در این بحث به جایى نرسیده است، در عین حال لازم است بعضى از تفسیرها را که فلاسفه قدیم و جدید در باره وحى گفتهاند در اینجا یاد آور شویم:
الف- تفسیر بعضى از فلاسفه قدیم
آنها روى مقدمات مفصلى معتقد بودند که وحى عبارت است از اتصال فوق العاده نفس پیامبر با" عقل فعال" که سایه آن بر عالم" حس مشترک" و" خیال" نیز گسترده مىشود. تفسیر نمونه، ج20، ص: 492
توضیح اینکه: آنها معتقد بودند که روح انسانى داراى سه قوه است" حس مشترک" که با آن صور محسوسات را ادراک مىکند، و" قوه خیال" که با آن صورتهاى جزئیه ذهنى را درک مىنماید و" قوه عقلیه" که با آن صور کلیه را درک مىکند.
این از یک سو، از سوى دیگر، آنها اعتقاد به افلاک نه گانه بطلمیوسى داشتند، و براى افلاک، نفس مجرد (همچون روح براى بدن ما) معتقد بودند، و مىافزودند: این نفوس فلکى از موجودات مجردى بنام" عقول" الهام مىگیرند، و به این ترتیب" نه عقل" مربوط به" افلاک نه گانه" قائل بودند.
از سوى سوم، عقیده داشتند که نفوس انسانى و ارواح آنها براى فعلیت یافتن استعدادها و درک حقایق، باید از وجود مجردى که آن را" عقل فعال" مىنامیدند کسب فیض کنند، که نامش" عقل دهم" یا" عقل عاشر" بود، و نام" عقل فعال" را به این مناسبت بر آن مىگذاردند که سبب فعلیت استعدادهاى عقول جزئیه بود.
از سوى چهارم، معتقد بودند هر قدر روح انسان قویتر باشد ارتباط و اتصالش با عقل فعال که منبع و خزانه معلومات است بیشتر خواهد بود، بنا بر این یک روح قوى و کامل مىتواند در کوتاهترین مدت وسیعترین معلومات را به فرمان خدا از" عقل فعال" کسب کند.
و همچنین هر اندازه قوه خیال قویتر باشد، بهتر مىتواند این مفاهیم را در لباس صورتهاى حسى قرار دهد، و هر اندازه حس مشترک قویتر گردد انسان صور محسوسه خارجیه را بهتر درک مىکند.
سپس از مجموع این مقدمات چنین نتیجه مىگرفتند: روح پیامبر چون فوق العاده قوى است رابطه و اتصالش با عقل فعال بسیار زیاد است، و به همین دلیل مىتواند در اکثر اوقات معلومات را به صورت کلى از عقل فعال بگیرد. تفسیر نمونه، ج20، ص: 493
و از آنجا که قوه خیالیه او نیز بسیار قوى است، و در عین حال تابع قوه عقلیه است، مىتواند صورتهاى محسوسه مناسبى به آن صور کلیه که از عقل فعال دریافت داشته، بدهد، و در لباسهاى حسى در افق ذهن خود ببیند! مثلا اگر آن حقایق کلى از قبیل معانى و احکام باشد به صورت الفاظى بسیار موزون، و در نهایت فصاحت و بلاغت از زبان شخصى در نهایت کمال بشنود! و چون قوه خیالیه او تسلط کامل بر حس مشترک دارد مىتواند به این صور جنبه حسى دهد و پیامبر آن شخص را با چشم ببیند و الفاظش را با گوش بشنود! نقد و بررسى البته این بیان متکى بر مقدماتى است که امروز بسیارى از آنها مردود شناخته شده، از جمله افلاک نه گانه بطلمیوسى، و نفوس و عقولى که متعلق به آنها است فعلا جزء اساطیر محسوب مىشود چرا که هیچ دلیلى بر اثبات آنها در دست نیست و یا حتى دلائلى بر خلاف آن در دست داریم.
و از سوى دیگر این فرضیه با آنچه از آیات قرآن به روشنى در باره وحى استفاده مىشود هماهنگ نیست، زیرا آیات قرآن با صراحت وحى را یک نوع ارتباط با خدا مىشمرد که گاه از طریق الهام به قلب، و گاه به واسطه فرشته وحى و یا شنیدن امواج صوتى، صورت مىگیرد، و اعتقاد به اینکه اینها نتیجه فعالیت قوه خیالیه و حس مشترک و مانند آن است بسیار بىپایه و ناهماهنگ با آیات قرآن است، و عیب مهم دیگر آن این است که پیامبر را هم ردیف فلاسفه و نوابغ مىشمرد، با عقلى قویتر و روحى نیرومندتر، در حالى که مىدانیم راه وحى از راه ادراکات عقلیه جدا است، این دسته از فلاسفه بىآنکه توجه داشته باشند به تخریب مبانى وحى و نبوت پرداختهاند" و چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند".
شرح بیشتر پیرامون این موضوع در لابلاى بحثهاى آینده خواهد آمد.
تفسیر نمونه، ج20، ص: 494
ب- تفسیر جمعى از فلاسفه جدید در مورد وحى
این گروه از فلاسفه به طور خلاصه وحى را به عنوان یکى از مظاهر" شعور باطن" یا" شعور ناآگاه" مىشمرند.
در دائرة المعارف قرن بیستم در ماده" وحى" چنین آمده است:" غربیها تا قرن شانزده میلادى مانند سایر ملتها قائل به وحى بودند، چون کتابهاى مذهبى آنان پر از اخبار انبیاء بود، علم جدید آمد و قلم روى کلیه مباحث روحى و ما وراء طبیعى کشید، و مساله وحى نیز جز افسانههاى قدیمى شمرده شد! ...
قرن نوزده میلادى فرا رسید جهان روح به وسیله دانشمندان به کمک دلائل حسى اثبات شد، مساله وحى نیز مجددا زنده گردید، این مباحث را روى اسلوب تجربى و عملى دنبال کردند، و به نتائجى رسیدند که هر چند با نظریه علماى اسلامى تفاوت داشت اما قدم برجسته به سوى اثبات موضوع مهمى محسوب مىشود که روزى از خرافات شمرده مىشد.
این جمعیت روى مباحث روحى مطالعه کردند و تا کنون (هنگام تالیف دائرة المعارف) پنجاه جلد کتاب بزرگ از طرف جمعیت مزبور پیرامون مطالب فوق نگاشته شده، و بسیارى از مسائل روحى به کمک آنها حل گردید از جمله مساله وحى بود «1».
سخن در این زمینه بسیار است اما جان کلام آنها این است که وحى را" تجلى شعور ناآگاه" (و جدان مخفى) مىشمرند، که به مراتب از شعور آگاه قویتر و نیرومندتر است، و چون پیامبران مردان فوق العادهاى بودهاند و جدان مخفى آنها نیز بسیار نیرومند بوده، و تراوشهاى آنها فوق العاده مهم و قابل ملاحظه بوده است.
__________________________________________________
(1) دائرة المعارف قرن بیستم (فرید وجدى، ماده وحى)
. تفسیر نمونه، ج20، ص: 495
نقد و بررسى ناگفته پیداست که آنچه را این گروه گفتهاند صرفا یک فرضیه است، و هیچگونه دلیلى بر آن اقامه نکردهاند و در حقیقت آنها پیامبران را مردانى با نبوغ فکرى و عظمت شخصیت معرفى کردهاند، بىآنکه رابطه آنها را با مبدء جهان هستى، خداوند، و دریافت علوم از ناحیه او، و از بیرون وجود خود، پذیرفته باشند.
تمام اشتباه آنها از اینجا سرچشمه مىگیرد که خواستهاند وحى را با معیارهاى علوم تجربى خود دریابند، و هر چه از این قلمرو بیرون است نفى کنند، و موجودات عالم را مساوى با آن بدانند که آنها درک کردهاند و آنچه را درک نکردهاند معدوم بشمرند.
این طرز تفکر آثار شومى نه تنها در بحث وحى که در بسیارى از مباحث فلسفى و عقیدتى دیگر از خود به جاى گذاشته است، و اصولا این طرز تفکر از پاى بست ویران است زیرا منحصر ساختن تمام موجودات جهان را به موجودات مادى و عوارض آنها با هیچ دلیلى ثابت نکردهاند.
ج- نبوغ فکرى
بعضى دیگر مطلب را از این هم فراتر بردهاند و وحى را رسما نتیجه نبوغ فکرى انبیا پنداشتهاند، و مىگویند آنها مردانى بودند پاک فطرت و داراى نبوغ فوق العاده که با آن مصالح جامعه انسانى را درک مىکردند و به صورت معارف و قوانینى بر انسانها عرضه مىداشتند.
این سخن در حقیقت انکار صریح نبوت انبیا، و تکذیب گفته همه آنها، و متهم ساختن آنها به انواع خلافگوئیها است (العیاذ باللَّه).
به تعبیر روشنتر هیچیک از اینها تفسیر وحى نیست فرضیههایى است که تفسیر نمونه، ج20، ص: 496
در حدود افکار خود ساخته و پرداختهاند، و چون نخواستهاند بپذیرند که ما وراى معلومات آنها حقایق دیگرى است به این بیراههها کشانده شدهاند.
حق کلام در باره وحى
بدون شک ما نمىتوانیم از رابطه وحى و حقیقت آن اطلاع زیادى پیدا کنیم، چرا که این یک نوع ادراکى است خارج از حدود ادراکات ما، و یک نوع ارتباطى است خارج از ارتباطهاى شناخته شده ما، عالم وحى براى ما عالمى است ناشناخته و ما فوق ادراکات ما.
به راستى چگونه یک انسان خاکى با مبدء عالم هستى ارتباط پیدا مىکند؟
و چگونه خداوند ازلى و ابدى و بىنهایت از هر جهت، با مخلوقى محدود و ممکن الوجود رابطه بر قرار مىسازد؟ و در لحظه نزول وحى چگونه پیامبر یقین پیدا مىکند که این ارتباط از ناحیه او است؟! اینها سؤالاتى است که پاسخ آن براى ما مشکل است، و اصرار در فهم آن بسیار بىمورد.
تنها مطلبى که براى ما در اینجا معقول و قابل طرح است اصل وجود یا امکان چنین ارتباط مرموزى است.
ما مىگوئیم هیچ دلیل عقلى که امکان چنین امرى را نفى کند وجود ندارد، بلکه به عکس ما ارتباطهاى مرموزى را در جهان خود مىبینیم که از تفسیر آن عاجزیم، و این ارتباطها نشان مىدهد که ما فوق حواس و ارتباطهاى ما نیز درک و دیدههاى دیگرى وجود دارد
شبهه ای که از طرف بعضی بهائیان مطرح می شود اینکه
2.دین بهائی برخاسته ازوحی الهی است ودلیل حقانیت این دین پابرجاماندن آن است؟
در این باره در مناظرهای که بین ابوالفضل گلپلیگانی با مرحوم شیخ الاسلام قفقازی انجام شده است ؛ گلپایگانی استمرارهر شریعت را دلیلی بر حقیقت آن میشمرد شیخ در جواب میگوید درباره آئین بودا و هندوچه می گوئی ؟ که قرون متوالیه است که برپا و برجاست و حال آن که کیش بت پرستی بدیهی البطلان است مناظر در جواب گوید: «اینها دین نیست اصولی است سیاسی که بر نهج شرایع الهی تاسیس شده». اما در مقابل این جواب ابوالفضل گلپایگانی چنین اظهار میدارد: که به حکم کریمهی «ان من امة الا خلا فیها نذیرا» (فاطر آیه 24 ) جمیع آن شرایع از طرف خدا وضع شده و واضعین اولیه همه برگزیدگان از طرف خداوند بوده منتها به مرور زمان بدع باطله و رسوم ناستوده در آن داخل گشته است.
2. چرا اگر این سخنان وحی است درآنها تناقض وجوددارد؟
چنان که بهاءالله در یک جا میگوید به دشمن و دوست محبت داشته باشید و در جای دیگر (در لوح احمد) میگوید «کن کشملة انتار لا عدائی و کوثر البقاء لاحبائی» و این لوح احمد یکی از الواح مهمه بهاءالله و کمتر بهائی معتقد یافت میشود که لوح احمد را از بر نداشته باشد. زیرا که در آن لوح تصریح شده که هر کس یکبار آن را تلاوت کند اجر صد شهید و عبادت ثقلین را به رایگان برده است. چنان که گوید «قد قدر لقارئها اجرمأته شهید ثم عبادة الثقلین»
(خاطرات انحطاط و سقوط مؤلف: فضل الله مهتدی صبحی کاتب عبدالبهاء،به اهتمام: علی امیر مستوفیان تاریخ چاپ: 1384ناشر: نشر علم ص 208
3." تعریف وحی از نظر بهائیت یک امر زمینی است برخلاف علامای اسلام"
فضل الله مهتدی معروف به صبحی که خود کاتب عبدالبهاءبوده است در این باره می گویدبهائیان به خلاف مسلمین وحی را یک حالت فوق عادت و طبیعت که مورث انقلاب حال و دهشت در نفس گردد نمیدانند. بلکه آن گونه کلمات را واردات قلبیه مظاهر ظهور میشمرند و مقام وحی را «نزول آیات» تعبیر میکنند و معتقد به ماوراء طبیعت در این امر نیستند به خلاف دانشمندان اسلام .(خاطرات انحطاط و سقوط مؤلف: فضل الله مهتدی صبحی کاتب عبدالبهاء،به اهتمام: علی امیر مستوفیان تاریخ چاپ: 1384ناشر: نشر علم)ص 209
4.چرااگر این الواح وحی الهی است در آنها بسیاراغلاط صرفی ونحوی وجود داشت به صورتی که میرزا حسین علی وپسرش به
اصلاح آنها پرداختند؟
سخنانی که حسین علی بهاء به عنوان «آیات منزله» به نواحی گوناگون میفرستاد، گاهی با یکدیگر اختلاف و تفاوت داشت و به علاوه، دارای اغلاط صرفی و نحوی فراوانی بود و از این رو مورد نقد و اعتراض قرار میگرفت. ناچار میرزا حسین علی و پسرش عباس، در عکا به حک و اصلاح آنها میپرداختند و وحی خدایی را - به ادعای خودشان - تکمیل و اصلاح میکردند! این موضوع، هر چند شگفتآور به نظر میرسد ولی عجیبتر آن است که عباس افندی خود بدین امر اعتراف نموده و بنابر آنچه میرزا اسدالله مازندرانی (مبلغ بهایی) در کتاب «اسرار الآثار» آورده، مینویسد:
«سؤال: آیات منزله بعضی با هم فرق دارد!
جواب: بسیاری از الواح نازل شد و همان صورت اولیه - من دون مطابقه و مقابله - به اطراف رفته لذا حسب الأمر به ملاحظهی آن که معرضین را مجال اعتراض نماند مکرر در ساحت اقدس (یعنی در حضور بهاء) قرائت شد و قواعد قوم (یعنی احکام صرفی و نحوی) در آن اجراء گشت»([1] اسرار الآثار (ر - ق)، تألیف اسدالله مازندرانی، ص 93 (مؤسسهی ملی مطبوعات امری، 129 بدیع).
پس وحی الهی را به عبارتی بهاء و پسرش تصحیح کردند!
6.مگرقرارنیست وحی الهی مبری از هر غلطی باشدونبی نیزباید اُمّی باشدپس چرا بهاالله مدتی به یادگیری علم بیان ومعانی وقت گذاشت چنان چه خوداعتراف دارد؟
او در یکی از الواحش مینویسد:
«ان البیان أبعدنی و علم المعانی أنزلنی... و الصرف صرفنی عن الراحة و النحو محاعن القلب سروری و بهجتی».
یعنی: «همانا علم بیان مرا (از مقصود) دور کرد و علم معانی مرا (از جایگاهم) پایین آورد... و علم صرف مرا از آسودگی بازداشت و علم نحو، شادی و خوشی را از دلم محو کرد»!
( مجموعهی الواح مبارکه، اثر بهاءالله، ص 5، چاپ قاهره (9 ذی القعدة، سنهی 1338).
7.آمدن وحی الهی نیاز به آمدن نبی جدید دارد درحالی که به گفتۀ علی محمد باب شیرازی ونیز میرزا حسین علی بهاءرسالت تمام شده پس وحی هم تمام شده است چه جوابی دارید؟
میرزا علی محمد پس از نسخ شرایع نتیجهگیری مینماید که شریعت مقدسهی اسلام نسخ نخواهد شد: بل حلال محمد (ص) حلال الی یوم القیامة و حرام محمد (ص) حرام الی یوم القیامة.. (میرزا علی محمد شیرازی: صحیفه عدلیه / 5. )
میرزا علی محمد در ابلاغیهی الف خود اعتراف میکند:
من ادعای وحی نکردهام. و کسانی نسبت دادهاند که من ادعای ولایت و نبوت و رسالت کردهام؛ خداوند به آنچه افترا زدهاند ایشان را بکشد. (فاضل مازندرانی: اسرار الآثار خصوصی 1 / 180.)
عبدالحمید اشراق خاوری مبلغ معروف بهائی مینویسد:
جمال مبارک میرزا حسینعلی در ضمن جملهی مزبور (اینکه خداوند حضرت محمد (ص) را خاتم النبیین فرموده) توضیح میدهد که مقام این ظهور عظیم (یعنی خودش) از مظاهر سابقه بالاتر است زیرا نبوت به ظهور حضرت محمد (ص) ختم گردیده و این دلیل است که ظهور موعود عظیم (میرزا حسینعلی) ظهور الله است (یعنی خدا ظاهر شده) و دورهی نبوت به حضرت محمد (ص) منطوی و پیچیده گردید. (عبدالحمید اشراق خاوری: رحیق مختوم 1 / 78. )
8.باید از عباس عبدالبهاء و مبلغان بهائی و پیروانشان پرسید به چه جرأت، نبوت و پیامبری را به میرزا علی محمد باب و میرزا حسین علی نسبت میدهند؟!
در حالی که میرزا حسین علی بهاء در مورد حضرت رسول اکرم (ص) نوشته است:
ألصلوة و السلام علی سید العالم و مربی الامم الذی به انتهت الرسالة و النبوة و علی آله و أصحابه دائما أبدا سرمدا..( میرزا حسین علی نوری: اشراقات / 293.)
ترجمه: سلام و درود بر آقای اهل عالم و پرورش دهندهی امتها، کسی که به او نبوت و رسالت پایان یافته و بر خاندان و یارانش سلام و درود دائمی و ابدی و سرمدی باد.
و موارد بسیار دیگری که ضمن تأیید خاتمیت پیامبر اسلام، خود را ظهور الله خوانده است. جالب این جاست که عباس عبدالبهاء نه تنها از حقایق اسلامی بیخبر بوده، بلکه گفتار پدر را نیز فراموش کرده است و باب و بهاء را چنان که قبلا گفته شد، در صف پیامبران معرفی کرده است.
9.قبول داریم که وحی بر بهاءنازل می شدیعنی وی پیامبر الهی بود؛اگر چنین چیزی باشد چطور ادعای الوهیت ایشان با این مطالب سازگار است؟
ابتدائا باید گفت ادعای الوهیت در ابتدا توسط علی محمد باب شیرازی مطرح شد:
1. سیّد علی محمد در نامهِ خود به یحیی (صبح ازل) چنین نوشت:
هذا کتاب من اللّه الحیّ القیّوم الی الله الحیّ القیوم قل کلّ من اللّه یبدون قل کلّ الی اللّه یعودون.6
این نامهای است از خدای زنده و بر پادارندهِ جهان (باب) به سوی خدای زنده و بر پا دارندهِ جهان (صبح ازل) بگو همه از خدا آغاز میشوند و همه به سوی او باز میگردند!
2. و بعدا میرزا حسین علی نیز در نوشتهای به هادی دولت آبادی خطاب میکند:
ظلم تو و امثال تو به مقامی رسید که در قلم اعلی به این اذکار مشغول. خف عن الله، انّ المبشّر قال: انه ینطق فی کلّ شأن انّنی انا الله لااله الا الله انا المهیمن القیّوم.
از خدا بترس، و مبشر (باب) گفته که او (من یظهره الله) همواره و همه وقت چنین سخن میگوید که من خدایم، جز من مهیمن قیوّم خدایی نیست.( ر. ک: اشراقات، ص 158. کتاب اشراقات، مجموعهِ الواح بهاء است که در 295 صفحه به چاپ سنگی نشر یافته است. نمونههای دیگر، شبیه این سخن در کتاب اشراقات، صص 90، 194، 240 و 265 آمده است.)
" میرزا حسین علی بهاء در این باره مینویسد:
بشنو آنچه که وحی میشود از محل بلا بر سرزمین رنج و سختی (زندان عکا)...
انه لا اله الا أنا المسجون الفرید.( میرزا حسین علی نوری: مبین ص 286، چاپ قدیم؛ و مبین ص 229، چاپ جدید. . )
ترجمه: به درستی که نیست خدایی، جز من زندانی تنها. عبدالبهاء میرزا حسین علی بهاء را «هویت ذات واحدیت وجود»، یعنی حقیقت ذات یکتای پروردگار معرفی کرده و سپس اضافه میکند که این مطلب هیچ تفسیر و تأویل ندارد. (تاریخ صدرالصدور ص207، از قول عبدالبهاء. )
- اشراق خاوری، مبلغ مشهور بهاییان پس از استدلال بر خاتمیت پیامبر اسلام، بیان میکند که مقام میرزا حسین علی «ظهور الله» است. (رحیق مختوم ج 1 ص 78. )
همین مبلغ بهائی در عظمت شب و روز تولد میرزا حسین علی بهاء یعنی شب دوم محرم سال 1233 هجری قمری قلم فرسایی نموده و مینویسد: فیه ولد من لم یلد و لم یولد. (عبدالحمید اشراق خاوری: ایام تسعه ص 25. )
ترجمه: در آن (شب) زاییده شد کسی که هرگز نمیزاید و زاییده نمیشود!
به راستی از این کلمات مقام خدایی استنباط نمی شود؟!
احمد یزدانی نیز القاب کفرآمیزی را به میرزا حسین علی بهاء نسبت میدهد. از جمله:
جمال قدم، مالک الوجود!، مبعث الرسل، أب سماوی، ملک یوم الدین!، مکلم الطور!. (احمد یزدانی: نظر اجمالی در دیانت بهائی ص 72. )
پذیرش خدایی میرزا حسین علی بهاء از نظر بهائیان:
محمد قاینی در این باره می گوید:" قبلهی ما بهائیان، قبر میرزا حسینعلی است در شهر عکا که در وقت نماز خواندن، باید رو به قبر میرزا حسینعلی بایستیم و در قلب متوجه جمال قدم (میرزا حسینعلی) باشیم... زیرا مناجات و راز و نیاز ما با اوست و شنوندهای جز او نیست و اجابت کنندهای غیر او نه!" (محمد قاینی: دروس الدیانة ص 19. )
و موارد بسیار دیگری که سراسر کفر و شرک است. باید توجه داشت که مبلغان بهائی در هنگام مناظره قادر به جوابگویی نسبت به این مطالب کفرآمیز نیستند، لذا به بیان اینکه او مقام مظهر الاهی است بسنده می کنند ، در حالی که از این کلمات معنای خدایی استنباط می شود.
در حالی که بالاترین مقام الاهی بشر، به اقرار میرزا حسین بهاء علی نبوت و رسالت است. بنابراین معتقد شدن مقام مظهر الاهی و تجلی خدا و یا مظهر تجلی برای وی، همه بیاساس و پوچ میباشد. و او خود این مرتبه را برای خود محال می داند، آنجا که میرزا حسین علی بهاء می گوید:
هرگز مظهری اکبر از انبیاء نبوده. (میرزا حسین علی نوری: ایقان ص159. )
و در ادامه اعتراف می کند که" قدری تفکر نما مع آنکه منتهی رتبه تکمیل هیاکل بشریه برتبه نبوت است و اکثر این رتبه بلند اعلی را محال دانستهاند.( میرزا حسین علی نوری: بدیع / 119.)
اکنون به اعتراف یکی از مبلّغان بهائیت - که پس از بیست سال تبلیغ این مسلک، به دین اسلام هدایت شده - میپردازیم تا درس عبرتی برای دیگران باشد.
عبدالحسین آیتی در کتاب کشف الحیل پاسخ پرسشی را از آواره چنین آورده است:
آیتی: راستی ذکر الوهیّت بهاء چه صورتی دارد آیا فی الحقیقه` او دعوی خدایی کرده است؟
آواره: کلمات او را به دست آورید تا این حقیقت بر شما معلوم شود؛ هر چند چنان که گفتیم به ظاهر میگویند ادّعای بهاء رجعت مسیح و رجعت حسین است، ولی در حقیقت ادّعای او ادّعای الوهیّت است.
اگر کسی سالها در میانشان بماند، به جایی میرسد که صریحاً میگویند: بهاء خدای مطلق است و خالق آسمان و زمین و مرسل رسل است و او است که در طور با موسی کلیم تکلّم کرده، حتی این را در نماز خود تصریح نموده است.
اگر ادّعای الوهیّت را باید حجّت دانست که بهاء، "اننّی اناالله" گفته است، اوّلا باید فهمید که (آیا) این ادّعا مشروع است؟ معقول است یا نه؟ هر کسی میداند که یک بشری که نتوانسته است از هیچ شأنی از شئون بشریت و از هیچ قانونی از قوانین طبیعت تجاوز کند، این بشر خالق سماوات و ارضین نیست.
خالق کل هر چه باشد و به هر وصفی در آید خواه اله باشد و یا طبیعت یا ماده واحده یا جوهر الجواهر یا بسیط الحقیقه یا مجهول النعت یا به هر اسم دیگر خوانده شود مقدّس از شئون بشری است.
اما این که (بهائیان) آیات لقاء(مقصود آیاتی است که با اخذ به ظاهر آن، میتوان گفت خداوند قابل دیدن است. مثل"یا ایّها الانسان انّک کادح الی ربّ کدحاً فملاقیه" یا "الی ربّها ناظره`" و...) را دلیل بر خدایی بهاء گرفتهاند، اوّلاً این آیات لقاء یک آیات متشابههای است که کسی هنوز مقصد اصلی آن را در نیافته.
به طرق مختلف علمای تفسیر در معنی آن سخن گفتهاند و لذا نمیتوان به چنین آیات قابل تأویل استدلال کرد. ثانیاً این طایفه اول کسی نیستند که خدایی بهاء را به آیات لقاء استدلال کرده باشد. قبل از ایشان هم، هرکس دم از "انّنی انا اللّه" میزده، به همین آیات استدلال کرده، پس استدلال به آن آیات یک مقام ابداع و اختراعی را برای این طایفه باقی نمیگذارد و استدلال به این آیات مثل استدلال آن شخص است که داعیهِ نبوت کرده، او را نزد خلیفه (هارون الرشید) بردند، خلیفه به او گفت: مگر حدیث "لانبیّ بعدی" را نشنیدهای؟ گفت: چرا، شنیدهام و همین حدیث دلیل بر نبوت من است؛ زیرا منم آن "لا" که فرموده است بعد از من نبی است؛ لانبیّ بعدی یعنی " لا" بعد از من نبی خواهد بود.
ثالثاً با فرض این که بگوییم آیات لقاء دلیل است بر این که یک روزی خدا دیده شود و مردم او را ملاقات کنند، باز دلیل خدایی بهاء نمیشود؛ زیرا نه در آیات لقاء تعیین روز شده نه تعیین اسم. در صورتی استدلال اینها صحیح بود که خدا فرموده باشد که من در فلان سال و فلان روز در لباس میرزا حسین علی بهاء جلوه میکنم و لقای او لقای من است!!!.
آواره، در پایان این بخش میافزاید:
"باز هم میگویم: خدا سلامت بدارد یک مبلّغی را که مثل خودم به قدر ذرهّ ای به مذهب بهایی عقیده ندارد و به اصطلاح امروزه فقط برای خرسواری به نشر این امر مشغول است، میگفت: ببین چه طور مردم را احمق کردهاند که یک خدای به آن عظمت را که ما معتقد بودیم که حّی است و قدیر است و سمیع و بصیر است و دارای اسمای حسنی، او را در لباس بشر محدودی در آوردند که دقیقهای قادر نبود که خود را از یک عارضهِ طبیعت حفظ کند؛ (یعنی میرزا حسین علی بهاء که در آخر عمر مریضی سختی داشت)و اکنون هم به آن یکی قناعت نکرده، هر روزی میخواهند یک بچه خدا و نیم خدا برای مردم بسازند".(عبدالحسین آیتی چاپ: ششم ؛تاریخ چاپ: 1326چاپخانه: نقش جهان: ج1 صص 57 و 58)
10.در کلمات شما تناقض بسیار است،چطورشما قائل هستید که میرزا حسین علی بالاتر از نبوت است؟
میپردازند و برای میرزا حسینعلی مقامی بالاتر از مقام نبوت قایل میشوند؛ در حالی که میرزا حسین علی خود معترف است که:
هرگز مظهری اکبر از انبیاء نبوده. (میرزا حسین علی نوری: ایقان / 159. )
قدری تفکر نما مع آنکه منتهی رتبه تکمیل هیاکل بشریه برتبه نبوت است و اکثر این رتبه بلند اعلی را محال دانستهاند.. (میرزا حسین علی نوری: بدیع / 119.)
نتیجه: بالاترین مقام الاهی بشر، به اقرار میرزا حسین علی نبوت و رسالت است. بنابراین معتقد شدن مقام مظهر الاهی و تجلی خدا و یا مظهر تجلی برای وی، همه بیاساس و پوچ میباشد. ومقام رسالت و نبوت به حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم خاتمه و پایان پذیرفت و وحی الهی نیز با رحلت ایشان خاتمه یافت .