menusearch
mr-qasemi.ir

دومین شماره مجله الکترونیکی پاسخ با موضوع «عرفان کیهانی» منتشر شد (قسمت دوم)

جستجو
پنج شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ۱۷:۴۴:۲
۱۳۹۵/۱۱/۹ شنبه
(0)
(0)
دومین شماره مجله الکترونیکی پاسخ با موضوع «عرفان کیهانی» منتشر شد (قسمت دوم)
دومین شماره مجله الکترونیکی پاسخ با موضوع «عرفان کیهانی» منتشر شد   (قسمت دوم)

تفاوت شعور کیهانی با مفهوم مشابه در اسلام
شعور کیهانی مورد نظر در عرفان حلقه عنصری در جهان هستیِ مادی است که در کنار ماده و انرژی ساختار این جهان هستی مادی را ایجاد کرده است؛ این شعور در همۀ اجزای جهان مادی وجود داشته و شعور اجزای گوناگون بر روی هم اثر می­‌گذارند؛ این اثرگذاری و ارتباط از طریق تشعشعاتی است که منتقل می­‌شود و بدین‌سان شعور کل جهان هستی از مجموعۀ شعور اجزای جهان شکل می‌گیرد.
شعور جهان از نگاه قرآن، حقیقتی ملکوتی است که درحقیقت به بُعد الهی و فرافیزیکی اشیا مربوط بوده و تمام هویت آن تسبیح و ستایش خداست. بزرگ‌ترین تفاوت شعور کیهانی با شعور قرآنی این است که شعور قرآنی حقیقتی معنوی است و همۀ انسان­ها با آن مرتبط نشده و نجوای تسبیح موجودات را نمی­‌شنوند. چنان‌که قرآن کریم در آیة 24 سورة اسرا می­‌فرماید:(إِنْ مِنْ شَی‏ءٍ إِلاّ یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ)؛ «هیچ چیز نیست، جز اینکه تسبیح و ستایش او را می­‌گوید، اما شما تسبیح آنها را نمی‌فهمید».[26]
شعور قرآنیِ پدیده­‌های عالم، رازی است که همه راهی به‌سوی آن ندارند و قرآن کریم به عموم مردم می­‌گوید که شما آن را نمی‌فهمید؛ این حقیقت را تنها کسانی که پس از تزکیه و تقوا مراحلی از معرفت را پیموده و نور خدا را در دل و جانشان می­‌‎افروزند، می­‌توانند بفهمند.
حال آنکه در عرفان حلقه دربارۀ شعور کیهانی آمده است: «همۀ انسان­ها می­‌توانند در هوشمندی و شعور حاکم بر جهان هستی به توافق و اشتراک نظر رسیده، پس از آزمایش و اثبات آن، به صاحب این هوشمندی که خداوند است، پی برده؛ تا این موضوع، نقطۀ مشترک فکری بین همۀ انسان­‌ها شده و قدرت و تحکیم پیدا کند».[27]
شعور کیهانی پدیده­ای است که تبیین فیزیکی دارد؛ برای همه قابل آزمایش است و همه می­‌توانند بر سر آن به اشتراک نظر برسند؛ این پدیده در امور این عالم، مانند درمان بیماری‏‌ها مداخله می‏‌کند و... با دقت می‌توان دریافت این ویژگی‌ها به‌روشنی در مقابل شعوری است که در فرهنگ قرآنی به موجودات جهان هستی نسبت داده شده است. با توجه به اینکه در عرفان حلقه هیچ استدلال روشنی برای اثبات آن بیان نمی­‌شود.
حال این پرسش پیش می­‌آید که چگونه همۀ انسان­ها می­‌توانند در شعور کیهانی به اشتراک نظر برسند ـ توجه کنید که ادعا، رسیدن همه به اشتراک نظر است ـ البته درتعالیم حلقه ادعا می­‌شود که اگر پیرو ما شوید و آنچه را که ما می­‌گوییم بپذیرید و اتصالات ما را دریافت کنید، به طور عملی آن را خواهید آزمود.
سرانجام به‌عنوان آخرین نکته در بیان شکاف عظیمی که میان شعور کیهانی و شعور قرآنی وجود دارد، باید توجه داشت که در شبه‌عرفان حلقه، شعور کیهانیِ بسیار بزرگ معرفی می­‌شود که سیروسلوک انسان­‌ها در گرو اتصال با آن است؛ اما شعور قرآنیِ موجودات، رازی است که سیروسلوک انسان در گرو اتصال و ارتباط با آن نیست و اگر کسی راه تزکیۀ نفس را بپیماید، در مراحلی به فهم آن خواهد رسید و از آن خواهد گذشت و از همه مهم‌تر اینکه، انسان نیازی به اتصال با آن نداشته و درک آن، شرط سلوک نیست و این شعورِ نهفته نمی‌تواند انسان‌ها را به مسیر الی‌الله سوق دهد؛ بلکه کسی که آن را درک کند، همچون مسافری خواهد بود که در راهش به چشمه‌ای زلال رسیده و جرعه­‌ای از آن نوشیده و به راه خود ادامه می­‌دهد تا به خداوند و درک کمال نائل شود.
شعور کیهانی، ایده‌ای نو یا سرقت ایده؟
طاهری از پیشینۀ ایده‌پردازی­‎هایی که دربارۀ شعور کیهانی وجود دارد سخن نگفته و به‌گونه‌ای وانمود می‌­کند که شاگردانش می‌پندارند او نخستین کسی است که از شعور کیهانی سخن می­‌گوید؛ درحالی‌که از قرن‏‌ها پیش این موضوع در عرفان یهودی مطرح شده است؛[28] همچنین در ادیان شرقی همچون هندوئیسم این ایده به جای باور به خدایان ادیان توحیدی مطرح بوده است.[29]
نیلز بوهر در ابهاماتی که در اثر تجربۀ وضعیت کوانتومی ذرات بنیادین مشاهده کرد، تئوری «مکمل بودن موج ـ ذره» را پیشنهاد نمود؛ اگرچه این تئوری هنوز تئوری است، اما توانایی توجیه برخی از رویدادهای فیزیکی را دارد. مشکل این آموزه این است که متناقض به‌نظر می­رسد؛ به این علت که باید بپذیریم ماده از ذرات ریزی درست شده است که گاه ذره نیستند و به‌صورت موجی از انرژی یا بستۀ کوچکی از انرژی تجربه می­‌شوند.
نیلز بوهر برای توجیه این حالت دوگانه و متناقض ­نما، شعورمندی ماده را مطرح نموده و مدعی شد چه بسا که ماده باشعور بوده و گاه خود را به صورت ذرات و گاه به‌صورت موج نشان می‏‌دهد؛[30] هر چنداین آموزه هنوز از سوی مجامع رسمی و مرجع در علم فیزیک پذیرفته نشده، اما منشأ تئوری‌پردازی­های دیگری بوده است؛ برای مثال دیوید بوهم با طرح تئوری «جهانِ هلوگرافیک»[31] تبیین «واقعیت مجازی» را برای شناخت سرشت جهان مطرح نموده است.[32]آموزه‌های فیزیکی که بر اساس شعورمندی و هوشمندی ماده شکل می‌گیرد همچنان رو به گسترش است اما طراحان این تئوری­ها کمتر موفق می­‌شوند آنها را اثبات نموده و دانشمندان فیزیک را درباره درستی تئوری­‌هایشان به اطمینان برسانند؛ البته شاید روزی موفق شوند ابعادی از این تئوری‌ها را اثبات کنند و شاید هم نتوانند هیچ‌گاه این ایده‌­ها را ثابت کنند. به‌هرروی در حال حاضر انگاره‌هایی مانند اینکه «ماده دارای شعور مطلق است و می‏‌تواند برای خود تشخیص دهد و تصمیم بگیرد»، به‌عنوان داستان علمی ـ تخیلی از سوی جامعۀ علمی فیزیکدانان مردود شناخته شده است.[33]
یکی از تئوری­‌پردازی­‌های برجسته در این زمینه، تئوری «شعور» از مسعود ناصری است؛ او بیش از بیست سال پیش در کتابی با نام «یک کوآنتوم عرفان‌درمان»، ایدۀ شعورمندی کائنات را با پیوند میان فیزیک مدرن، زیست‌شناسی و برخی از آموزه­‌های عرفان اسلامی تبیین کرد، اما هیچ‏گاه تئوری خود را به‌عنوان یک نظریۀ علمی تلقی نکرد و برای پذیرش آن نگفت که جوایز بین‌المللی و مدارک گوناگون را گرفته است. البته تئوری که پیش‌ازاین در «کابالا» مطرح شده و دیگران نیز برای علمی‌جلوه‌دادن آن کوشیده‌اند، ادعاهایی از این دست را برنمی‌تابد.
مطالعۀ نوشته‌­های طاهری، برای کسانی که با تئوری­های مطرح شده دربارۀ حوزۀ کوآنتومی آشنا بوده و از تئوری شعور ناصری نیز آگاهی دارند، کاملاً آشناست. بی‏‌تردید کسانی که کمی ادیان شرقی و الهیات مربوط به آن را مطالعه کرده باشند، به‌روشنی در می‌یابند که طاهری در عرفان حلقه، غیر از حواشی نامربوط و ادعاهای بی­‌مبنا چیزی بر گفته‌های پیشین نیفزوده است.
سرقت ایده­‌های دیگران و طرح آنها با عنوان آگاهی از فرازمان و فرامکان، نمی‌­تواند پایه محکمی برای ایجاد یک مکتب عرفانی باشد. تنها تفاوت عرفان حلقه با ایده­‌های گذشته این است که دانشمندان پیشین به‌جهت سال­ها کار علمی تئوری­های­ خود را با «احتمال» مطرح می‌کرده و به جامعۀ علمی ارائه می­‌دادند تا مورد تحقیق قرار گیرد؛ اما طاهری ایده­‌های احتمالی دیگران را با قاطعیت از سوی خود ارائۀ نموده، آنها را به همۀ مردم می­‌آموزد؛ افزون بر آنکه وی پا را از آموزش ایده­‌ها فراتر گذاشته، به عرفان و باورهای دینی مردم نیز می­‌تازد، افزون بر آنکه خداشدن را بالقوه معرفی می‏‌کند و زندگی پس مرگ را زندگی ویروسی کالبدهای ذهنی می‏‌خواند و دیگر آموزه­‌های دینی را به انواع تحریف‌ها می‌آلاید.
شعور کیهانی، حقیقت یا مجاز؟
چنان‌که در عرفان حلقه آمده است جهان مادی از شعور آفریده شده و همۀ اجزا و ذرات آن شعور هستند»؛ با این وصف، شعور کیهانی، حقیقتی متعالی نیست، بلکه جوهرۀ اصلی همین جهان است که همۀ جهان مادی از آن درست شده است؛ بنابراین شعور کیهانی در حقیقت میلی درونی است که هر ذره را به رقص و حرکت وادار می­‌کند.[34]
تأمل بیشتر دربارۀ شعور کیهانی، این حقیقت را آشکار می­کند که شعور کیهانی پویشی در متن جهان مادی و نیرویی جاری در آن است؛ که با ذهن مباحث فیزیک کوآنتوم، این شعور همچنین شالوده اصلی جهان مادی است و نسبت آن با جهان مادی، نسبت حقیقت به مجاز است؛ اما نسبت شعور کیهانی با خداوند نیز نسبت مجاز به حقیقت است.
حال پرسش این است که چرا عرفان حلقه در جستجوی شعور کیهانی به‌عنوان پدیده‌ه­ای مجازی و نامتعالی است؟ آیا بهتر نیست که در مسیر سلوک عرفانی دل­ها و اندیشه­‌ها به خداوند یکتا گرویده و با واسطه‌هایی چون شعور کیهانی سرگرم و مشغول نگردند؟
این بازی با مجاز آنگاه به‌صورت یک مانع بزرگ، ایجاد مشکل می­‌کند که ادعا می­‌شود، شعور کیهانی حلقه­‌های بی­شمار دارد و باید اتصال به این حلقه­‌ها با حفاظ­‌هایش از طریق مرکزیت عرفان حلقه تفویض شود.
درحقیقت، در پی شعور کیهانی ـ که مجاز است ـ مرکزیت عرفان حلقه و شخص محمدعلی طاهری به میان آمده و واسطۀ فیض می­‌شوند، به‌گونه‌ای که دریافت اتصالات و حفاظ­‌های بی­‌شمار آن بدون تفویض و عنایت آنان ناممکن خواهد بود؛ به‌این‌ترتیب در عرفان حلقه فاصلۀ نزدیک میان هر فرد با خداوند به فاصله‌­ای بی­‌پایان از حلقه­‌ها منجر می­‌شود؛ این در حالی است که در معنویت ناب اسلامی هیچ فاصله­‌ای میان انسان و خدا نیست و هیچ‌کس تفویض، اختیار و تسلطی بر مردم ندارد؛ حتی قرآن کریم که پیامبران را به‌عنوان الگوهای بزرگ معنوی معرفی می‌کند، تنها نقش آنها را تعلیم و ارائۀ الگو برای زندگیِ درست می­‌داند و جز تذکر و تعلیم نقشی برای آنها قائل نیست؛ چنان‌که می­‌فرماید: «ای پیامبر! تذکر ده که تو تنها تذکر دهنده‏ای و تسلطی بر آنها نداری».[35] البته این موضوع درحالی است که خداوند در قرآن کریم می‏‌فرماید: (النَّبِیُّ أَوْلَى، بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ)؛ «پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر [و نزدیکتر] است».[36]
4. خدا یعنی «عدم» و «هیچ قطبی»
عرفان حلقه با ارائه تعریفی غیردینی از خداوند، واژه عدم را درباره پروردگار به‌کار برده و در توجیه خود بیتی از مولانا را شاهد مثال می‏‌آورد:
از این‌جهت که درک ذات مقدس خداوند ممکن نیست و ذات الهی فراتر از تعریف و توصیف بشری است، نمی‌توان گفت که هستی و وجودی دارد که ما می‌توانیم آن را بشناسیم؛ اما از آن‌ جهت که تجلیات او وجود دارند و وجود آنها سایه‌ای از اوست، تأکید می‏‌شود که او هست و وجود دارد؛ بنابراین، ذات مقدس خداوند، وجود دارد، اما بودن او با بودنی که انسان می‏‌شناسد، به کلی متفاوت است.
پس برای اشاره به او می‏‌توان به‌طور قراردادی، از واژه‌ها‌ی «عدم» و «هیچ‌قطبی» استفاده کرد که تا حد ممکن، هیچ صفتی را تداعی نکند؛ به‌این‌ترتیب، منظور از هیچ‌قطبی، هستی است که نام و نشان ندارد و قابل ادراک و تعریف نیست.
سـپاس، آن عـدمی را که هسـتِ ما بربود
ز عشقِ آن عدم آمد، جهانِ جان به وجود
به هـــر کجا عـدم آید، وجـود کـم گردد
زهی عـدم که چو آمــد، از او وجود افزود[37]
طاهری در این نامگذاری، تقلیدی ناآگاهانه و کج‌فهمانه از مولانا کرده است. در این ابیات که از «دیوان شمس» مولانا آورده شده است، مقصود از عدم خداوند نیست، بلکه مقصود، واژۀ عدم در مفهوم نیستی و فنا و به عبارتی بی‏‌خویشتنی است؛ مولانا با این تعبیر، از اینکه خود را هیچ می‏‌پندارد و از فنا به وجود می‏‌رسد، سخن می‏‌گوید. درک نیستی بالنده، موجودیت و هستی مولانا را اعتباری می‏‌بخشد که ارجمندتر و والاترازپیش می‏‌شود، باعث شادمانی جاودانه و دائمی او می‏‌گردد و موجب می‏‌شود که با سپاسگزاری از عدم ناشی از عشق که در وجود او آمده و به وسیلۀ آن به درک بی‏‌خویشتنی نائل شده، خود را هیچ انگارد و به عبارتی همۀ وجود خویش را در معشوق بیابد و به تعبیری به مقام فنای فی‌الله نایل شود؛ بدین‌ترتیب، عدم در این شعر مولانا به معنای درک نیستی خویشتن است و هرگز مخاطب و منظور او خداوند نیست؛ چنان‌که مولانا این مضمون را با عبارتی دیگر چنین می‏‌آورد:
آن نفسـی که باخودی، یار چو خار آیدتو ان نفسی که بی‌‏خودی یار به کار آیدت!
آن نفسی که باخودی، خود تو شکار پشه‏‌ایو ان نفسی که بی‏ خودی، پیل شکارآیدت![38]
  
در این خصوص باید گفت، آیا از عدم به جز نیستی و فاقد بودن، مفهوم دیگری قابل استنباط است؟ و اینکه آیا به‌کارگیری این واژه درباره‏ خداوند پیشینه‌ای داشته است؟ در پاسخ، بسیار روشن است که چنین کاربردی در دنیای اسلام رخ نداده و چنانچه طاهری ادعای اسلامی بودن آموزه‌های خود را دارد، باید گفت این خلاف آموزه‏‌های دینی و قرآنی است و اگر منظور از هیچ‌ قطبی این است که تا حد ممکن هیچ صفت خاصی را درباره خدا تداعی نکند، باز هم به صراحت مغایر قرآن کریم است؛ زیرا آیه‌های گوناگونی از قرآن[39] خداوند را صاحب اسماء حسنی معرفی کرده و هیچ مفسری پروردگار را بی‏‌نام ندانسته است. طاهری در عرفان الهامی حلقه، از سویی خداوند را بی‏‌نام می‏‌داند و از سویی دیگر برای اشاره به او از واژه‏‌های «عدم» و «هیچ قطبی» بهره می‌جوید!

5.ناممکن بودن شناخت خدا[40]
نظریه‌پرداز عرفان حلقه همچنین دربارة ناممکن بودن شناخت خداوند می‏‌گوید:
انسان نمی‏‌تواند عاشق خدا شود؛ زیرا انسان از هیچ طریقی قادر به فهم او نیست و درحقیقت، خدا عاشق انسان می‌شود و انسان معشوق می‌باشد و مشمول عشق الهی، و انسان می‌تواند فقط عاشق تجلیات الهی، یعنی مظاهر جهان هستی شود و پس از این مرحله است که مشمول عشق الهی می‌گردد.[41]
برابر این اصل، شناخت خدا ناممکن دانسته شده است؛ زیرا انسان از هیچ طریقی قادر به فهم او نیست. مطلوب نویسنده در فهم و شناخت، چگونه فهم و شناختی است؟ سرتاسر قرآن در صدد شناساندن خدا به انسان است. برخی از این آیات عبارت‌اند از:
(قُلْ هُوَ اللَّهُ أحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أحَدٌ)؛[42]
بگو خداوند، یکتا و یگانه است؛ خداوندی است که همۀ نیازمندان قصد او می‌کنند؛ [هرگز] نزاد، و زاده نشد، و برای او هیچ‌گاه شبیه و مانندی نبوده است.
(هُوَ اللهُ الذِی لا إِلهَ إِلا هُوَعَالِمُ الغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ هُوَ اللهُ الذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ المَلِکُ القُدُّوسُ السَّلامُ المُؤْمِنُ المُهَیْمِنُ العَزِیزُ الجَبَّارُ المُتَکَبِّرُسُبْحَانَ اللهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ هُوَ اللهُ الخَالِقُ البَارِئُ المُصَوِّرُ لَهُ الأسْمَاءُ الحُسْنَی یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ العَزِیزُ الحَکِیمُ).[43]
او خدایی است که معبودی جز او نیست؛ دانای آشکار و نهان است، و او رحمان و رحیم است و خدایی است که معبودی جز او نیست؛ حاکم و مالک اصلی اوست؛ از هر عیب منزه است؛ به کسی ستم نمی‌کند، امنیت بخش است، مراقب همه‌چیز است، قدرتمندی شکست‌ناپذیر که با اراده نافذی خود هر امری را اصلاح می‌کند و شایسته عظمت است خداوند منزه است از آنچه شریک برای او قرار می‌دهند؛ او خداوندی است خالق، آفریننده‌ای بی‌سابقه، و صورتگری (مانند)؛ برای او نامهای نیک است؛ آنچه در آسمانها و زمین است تسبیح او می‌گویند؛ و او عزیز و حکیم است.[44]
(سَبَّحَ لِلهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ العَزِیزُ الحَکِیمُ لَهُ مُلکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یُحْیِی وَیُمِیتُ وَهُوَ عَلَى کُل شَیْءٍ قَدِیرٌ هُوَ الأوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَالبَاطِنُ وَ هُوَ بِکُل شَیْءٍ عَلِیمٌ هُوَ الذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ فِی سِتَّةِ أیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى العَرْشِ یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الأرْضِ وَمَا یَخْرُجُ مِنْهَا وَ مَا یَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ مَا یَعْرُجُ فِیهَا وَ هُوَ مَعَکُمْ أیْنَ مَا کُنْتُم ْو َاللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ لَهُ مُلکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَ إِلَى اللهِ تُرْجَعُ الاُمُورُ یُولِجُ اللیْلَ فِی النَّهَارِ وَ یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللیْلِ وَهُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ).[45]آنچه در آسمان‌ها و زمین است براى خدا تسبیح مى‌گویند؛ و او عزیز و حکیم است مالکیت (و حاکمیت ) آسمان‌ها و زمین از آن او است؛ زنده مى‌کند و می‌میراند؛ و او بر هرچیز قادر است؛ اول و آخر و ظاهر و باطن، اوست، از هر چیز آگاه است؛ او کسى است که آسمان‌ها و زمین را در شش روز (شش دوران ) آفرید؛ سپس بر تخت قدرت قرار گرفت [و به تدبیر جهان پرداخت] آنچه را در زمین فرو مى‌رود مى‌داند و آنچه را از آن خارج مى‌شود، و آنچه از آسمان نازل مى‌گردد و آنچه به آسمان بالا مى‌رود، و او با شماست هرجا که باشید و خداوند نسبت به آنچه انجام مى‌دهید بیناست؛ مالکیت آسمان‌ها و زمین از آن اوست، و همه‌چیز به‌سوى او باز مى‌گردد.
شب را داخل روز مى‌کند، و روز را داخل شب، و او به آنچه بر دل‌ها حاکم است داناست.[46]
امیرمؤمنان«علیه السلام» در خطبۀ 49 «نهج البلاغه» می‏‌فرماید:«لَمْ یُطْلِعِ العُقُولَ عَلَى تَحْدِیدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِه»؛
عقول و خردها را بر کنه صفاتش آگاه نساخت و (با این حال) آن‏ها را از مقدار لازم معرفت و شناخت باز نداشته است.
ممکن است توجیهی آورده شود که منظور از فهم، شناخت نیست، بلکه درک ماهیت خداست و چون خداوند ماهیت ندارد، پس نمی‌توان او را فهمید و شناخت و درنتیجه نمی‌توان عاشق او شد.
اما اگر به ادامۀ همین اصل توجه کنیم، می‌بینیم نویسنده از عشق به تجلیات سخن گفته است. این بدان معناست که تجلیات را می‌توان فهمید و درنتیجه می‌توان عاشق آنها شد؛ ولی فهمیدن تجلیات به چه معناست؟ آیا به معنای فهمیدن ماهیت آنهاست یا به معنای فهمیدن کمال الهیِ تجلی یافته در آنها؟ اگر منظور فهمیدن ماهیات باشد، عشق به ماهیات معنا ندارد؛ چون ماهیت از خود چیزی ندارد و اگر منظور، عشق به کمال الهی متجلی در آفریدگان باشد، این معنا درست خواهد بود؛ اما دراین‌صورت عشق به تجلیات الهی به پشتوانۀ کمالی است که از خدا گرفته‌اند؛ بنابراین همان‌گونه که می‌توان عاشق تجلیات شد، هم عاشق خدا می‌توان شد؛ بلکه انسان اول عاشق خدا می‌شود و بعد عاشق تجلیات او می‌گردد؛ درواقع کسی که عاشق خدا شود، جز خالق و معبود را نمی‏‌بیند و جز به او نیندیشیده و جز بر درگاه او نمی‏‌نشیند، و چون به هر سو رو می‏‌کند بر حیرتش از خالق افزوده می‏‌شود و بر فقر و عجز خود واقف‏تر می‏‌گردد و با آگاهی کامل به سجده در می‏‌آید و با دل و جان، لب به تسبیح و تحمید او می‏‌گشاید که: «سبحان ربی الاعلی و بحمده ...».
6.عشق به خدا ممکن نیست!
طاهری همچنین دربارۀ امکان‌ناپذیر بودن عشق به خدا می‌گوید:
«انسان نمی‏‌تواند عاشق خدا شود؛ زیرا انسان از هیچ طریقی قادر به فهم او نیست و درحقیقت خدا عاشق انسان می‌شود و انسان معشوق می‌باشد و مشمول عشق الهی».[47]
پرسش این است که چرا و چگونه نمی‌توان عاشق خدا شد؟ درحالی‌که این مطلب با آیات قرآن سازگاری ندارد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَن یَرْ‌تَدَّ مِنکُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّـهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ...)؛ اى کسانى که ایمان آورده‌اید! هرکس از شما از آئین خود بازگردد (به خدا زیانى نمى‌رساند) خداوند در آینده جمعیتى را مى‌آورد که آنها را دوست دارد و آنها (نیز) او را دوست دارند....[48]
همچنین خداوند در آیه‌ای دیگر نیز فرموده است:
(قُل إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ)؛ بگو اگر خدا را دوست می‏‌دارید، از من پیروى کنید! تا خدا (نیز) شما را دوست بدارد، و گناهانتان را ببخشد، و خدا آمرزندۀ مهربان است. [49]
آیه‌ای دیگر از قرآن به گونه‌ای صریح‌تر آمده است:
(..وَالذِینَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا لِلهِ...)؛ آنها که ایمان دارند عشقشان به خدا (از مشرکان نسبت به معبودهاشان) شدیدتر است.[50]
همچنین طاهری پس از توضیحاتی دربارۀ عبادت، آن را بر اساس انگیزۀ افراد، بر سه گونه تقسیم می‏‌کند:
1. عبادت بردگان یا عبادت از روی ترس (مرگ و قبر و دوزخ و...)؛
2. عبادت مزدوران یا عبادت از روی طمع مزد و پاداش (بهشت و حوری و...)؛
3. عبادت آزادگان یا عبادت از روی عشق الهی.
از نگاه وی نوع عبادت و خواستۀ هر کسی، بستگی به میزان درک و فهم او از خداوند دارد، و همان گونه که یک بچه آب‌نبات‌چوبی را به دنیایی از آگاهی‌ها ترجیح می‌دهد، ممکن است که کسی هم حوری را به عشق الهی ترجیح دهد. در عرفان کیهانی (حلقه)، عبادت از روی عشق الهی مورد نظر می‌باشد.[51]
اگر برای آنچه پیش‌از‌این از طاهری آمد، انسان نتواند عاشق خدا باشد، پس عبادت از روی عشق الهی معنا ندارد؟ و چون «نوع عبادت و خواستۀ هر کسی، بستگی به میزان درک و فهم او از خداوند دارد»[52] عبادت خدا هم امکان‌پذیر نخواهد بود؛ بنابراین برآیند این دو اصل، گزاره نادرست زیر است:
نمی‌توان خدا را فهمید + عشق به خدا، وابسته به فهمیدن خداست= نمی‌توان عاشق خدا شد.



ادامه دارد....
نظرات کاربران
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

بستن
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

0 نظر