menusearch
mr-qasemi.ir

رابطه فیزیک و فلسفه1- دکتر مهدی گلشنی

جستجو
شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ۱۷:۵۷:۱۴
۱۳۹۹/۱/۲۰ چهارشنبه
(4)
(0)
رابطه فیزیک و فلسفه1- دکتر مهدی گلشنی
رابطه فیزیک و فلسفه1- دکتر مهدی گلشنی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

قدیم از زمان یونان به بعد ،علوم به طورکلی به صورت فلسفه بودند ،یعنی فلسفه طبیعی بود،فلسفه ریاضی بود،و فلسفه الهیات این در جهان اسلام هم ادامه داشت،دیدگاهی که بردانشمندان اسلامی وجود داشت،دیدگاهی کل نگر بود،یعنی یک جهان بینی داشتند که این جهان بینی برهمه اجزای علم آنها حاکم بود شما اگر کتاب مثلثات کروی خواجه نصیرالدین طوسی را ببینید،ظاهراً جزء ریاضی در آن دیده نمی شود،اما این انسان در پیش زمینه فکرش یک دیدگاه کل نگر قرار داشت و با آن عینک جهان را می دید یعنی این طور نبود که جهانی داشته باشد که یک طرف آن الهیات باشد،بلکه گفته می شد که همه اینها متعلق به یک عالم منسجم می باشد . بنابراین همه اینها بهم مربوط است.این دیدگاه در قرون وسطی در جهان مسیحیت هم حاکم بود تا به زمان نیوتون هم که می رسیم می بینیم نام کتابش اصول ریاضی فلسفه طبیعی می باشد که در 1687 نوشته شد و در واقع مبنای مکانیک وی محسوب می شد.

یعنی وی فیزیک را بخشی از فلسفه می دانست.

این مساله تغییر کرد و تغییر آن علتهای مختلفی داشت ،که مابه آن علت ها اشاره می کنیم که بعضی از آن علتها هنوز هم تا زمان ما باقی استالبته بعضی از این علل در غرب از بین رفته ولی در محیط دانشگاهی ایران متاسفانه از بین رفته است.مثل این است که دانشگاه های ایران یک اختلاف از 180 درجه با دانشگاه های غربی دارد،وقتی که آنهایک مرحله ای را طی می کنند ،ووارد مرحله دیگری می شوند تازه ما مرحله قبل را شروع می کنیم که به هیچ وجه این موضوع به جهان بینی ادعایی ما سازگاری ندارد.

اول متذکر می شویم که چرا فلسفه تحت الشعاع قرار گرفت وبعدسیر تغییرات آن را در غرب پیش خواهیم گرفت و چرا نسیم این تغییرات به دیار ما کمتر رسیده است.در حدود 15 سال پیش که این درس برای دومین بار در دانشکده فیزیک دانشگاه زیف تدریس می شد،دانشکده فیزیک رسماًدرس را حذف کرد،شکایت به رئیس دانشگاه و وزارت علوم و غیره هیچ اثری نداشت.

یکی ازروزنامه های صبح مقاله ای تحت عنوان اینکه در دانشکده فیزیک دانشگاه شریف چه می گذرد؟چاپ کرد.این باعث شد که رئیس دانشگاه شکایتی از من«دکتر گلشنی»به دادگاه انجام دهد.ودرس به کلی حذف شدومایه تاسف است به محض اینکه حکم من در شورای انقلاب فرهنگی صادر شد هم دانشگاه شکایت خود راپس گرفت و هم خود دانشکده فیزیک پیش قدم شد تادرس ارائه شود.این نشان ازآن است که چه مقدار محیط دانشگاهی ما غیر علمی و غیر اسلامی و از اسلام آبکی ریاکار پر شده است.

رئیس دانشگاه وقت به من می گفت که می گویند این درس فلسفه است در جواب گفتم خوب است که شما قبل از قضاوت کمی از محتوای آن مطلع شوید.

واقعیت این است که غرب چون خود پرسشگر و جوابگر بوده به این نتیجه رسیده که خود عیب های مساله را رفع نماید ولی ما متاسفانه این گونه عمل نکردیم.

اگر کاری را هم در محیط انجام می دهیم واسمه ای و غیرمحکم است.البته دانشگاه های ما در قسمت روزنامه ای فلسفه زنده است .ولی فلسفه کاملاٌ منقطع از علم شده است .به طوری که تلاشی شد که کارشناسان ارشد فلسفه علم برای مقطع بالاتر بتوانند تحصیلات خود را در سایر علوم انسانی نظیر فلسفه بگذرانند و به تصویب شورای عالی برنامه ریزی وزارت علوم رسید ولی دانشگاه تهران صریحاً مخالفت خود را اعلام کرد.

یعنی بخشهای فلسفی مایه کلی از علوم منقطع شدند .این نه در جهان اسلام سابقه داشته و نه در جهان غرب زمان نیوتون ،حال می خواهیم ببینیم چرا این انقطاع فلسفه از علم حاصل شد و چه اتفاقی افتاد که دوباره به سوی آن بازگشتند.

بنابراین کسانی که ادعا می کنند مانند هاوکینگ که فلسفه مرده است ادعا دارند که تجربه گرا هستند. یعنی ادعای فلسفی می کنند و این تناقضات و مفالطاب باید از اذهان محیط دور شود.باید مشخص شود که علم تا چه حد پیش ریاضی است و چه مقداری از آن فیزیک و فرضیات دیگر است که این فرضیات را هم لاجرم از فیزیک نمی توان نتیجه گرفت.

 

 

دلایل انفکاک علوم تجربی و فلسفه:

 

فلسفه در اصطلاح قدیمی شامل همه علوم بوده است.فلسفه طبیعی،فلسفه ریاضی،فلسفه الهی،که به فلسفه نظری معروف بودوفلسفه عملی هم مسائلی چون اخلاق تدبیر منزل را شامل می شد .

یک قسمت از فلسفه،متافیزیک نام داشت.ومتافیزیک به معنای قواعد کلی وجود است آن قواعدی که به صورت عام بر عالم موجود حاکم هستند مثل اصل علیت و غیره،وحدت ،کثرت به هر حال آنهایی که خیلی کلی هستند و احکام کلی درباره آنها می توان صادر کرد به مجموعه این مسائل متافیزیک می گفتند.وقتی که کلیسا در مسائل دینی سخت گیری کرد علما حالت ضد دینی به خود گرفتند و چون فکر می کردند که متافیزیک با دین ارتباط دارد البتع یک قسمت از متافیزیک الهیات است نه کل آن،پس به همین جهت متافیزیک را کنار گذاشتند و این یکی از دلایل انفکاک علوم و فلسفه بود پس در این متون منظور از فلسفه احکام کلی وجود است یا متافیزیک است.

مساله دیگر پیچیدگی مسائل متافیزیکی است مثلاًدر یک مساله خاص فلاسفه مختلف دیدگاه های مختلف دارند ولی در علوم مکانیک نیوتونی حاکم است وحدتی در اینجا مشاهده می شود .ودرآن سو اختلاف نظرمشهود است

البته این استقلال زمان خاصی کاربرد داشت چرا که اگر شما مشاهده کنید در مثلاً بحث کیهان شناسی چه میزان اختلاف نظریه و مکاتب مختلف وجود دارد وهرکدام از مکتبشان دفاع می کنند و با وجود جو غالب برعقیده خود پایبندند دیگر این استدلال مطرح نیست ولی به هر حال زمانی این گونه بود.یک زمانی مکانیک نیوتونی و زمانی دیگر مکانیک کوانتمی و نسبت خاص و عام حاکم بود بنابراین می گویند که علوم اتفاق نظر دارد ولی در مسائل متافیزیکی اتفاق نظری وجود ندارد بنابراین نباید به آن کاری نداشته باشیم .این دقیقاًاستدلالی است که مکس بورن انجام می دهد ،مکس بورن یکی از بزرگترین فیزیکدانان کوانتمی بود.واز بانیان و بنیانگذاران کوانتم ،مکس بورن در خاطراتش می نویسد :من درانفوان جوانی سوالات بنیادی،وغایی در ذهنم دائماً خلجان می کردبه قول مولوی از کجا آمده ام ،آمدنم بهر چه بود به کجا می روم آخر ننمائی وطنم ،سوالاتی بود که دائماًدرذهنم خطور می کرد و جوابهای مختلفی هم برای آن مطرح می شد.ولی وقتی به سراغ فیزیک می رفتم مشاهده می شد که خیلی شسته و رفته جوابها وجود دارد .پس در جوانی گرایش به فیزیک پیدا کردم ولی حالا که پا به سن گذاشته ام مشاهده می کنم که دوباره همان سوالات اولیه دوباره در ذهنم به وجود آمده اند.

پس یکی از دلایل که به علوم اهمیت داده می شد آن را مستدل و فلسفه را پر از ابهام می دیدند

بورن صراحتاً می گوید:که در فلسفه اختلاف نظر هست ولی در فیزیک نیست و این دلیل عدول من از فلسفه می باشد.هلموس از فیزیکدانان بزرگ صراحتاً می گوید:فلسفه باب طبع علما نیست و مهجور است و کسر شان که کسی دنبال فلسفه برود مثل دانشگاه های فعلی ما که تا حرفی زده می شود می گویند فلسفه بافی است.

یکی دیگر از دلایل توفیق پشم گیر علوم بود

در این سیصد سال اخیر علوم توفیق چشم گیری داشتند نسبت به هزار و چندسالی که در گذشته بوده در مقام عمل علوم خیلی پیشرفت کردند واین باعث شد که صرفاً بگویند همین است و بس به طور دقیق نقل قول «بلس تابن» است که می گوید:به نظر من فقدان گرایشات فلسفی در فیزیکدانان به خاطر توفیق فیزیک کنونی بوده است یکی از دلایل فقدان علاقه این بوده که فیزیکدر مقام عمل خیلی موفق بوده است.

یکی دیگر به خاطر تخصص گرایی

در علوم گذشته،مثلاًابن سینا تمام علوم زمان خودش را در کتاب شفا جمع می کند و یا قطب الدین شیرازی در قرن هفتم هجری تمام علوم زمانش را در کتاب درة التاج جمع آوری می کند و علوم قابل جمع بودو کسی مثل قطب الدین شیرازی یا ابن سینا یا خواجه نصیر در تمام علوم تخصص داشته اند.

مثلاً خواجه نصیر الدین طوسی در تمام علوم از پزشکی ،در منطق،درالهیات،درریاضی،درنجوم،درفقه،تالیف دارد.الان علوم آنقدر

پیشرفت کرده که در یک علم مثل شیمی محض شما نمی توانید در تمام حوزه هایش تخصص پیدا کنید خود شیمی آلی بخش وسیعی را فراگرفته است.امروز میسر نیست این را همه می فهمند ولی چیزی که انتظارش می رود این است که مردم همه دنیا را فقط با عینک تخصص خودشان نبینند.می دیدم که عده ای از همکاران در حوزه ای خیلی باریک درسشان را تمام کردندو اصلاً بقیه مسائل را فیزیک نمی دانند مثل در فیزیک اتمی و چیز خاصی ، واصلاًبقیه را فیزیک نمی دانند.البته این مخصوص ایران نیست بلکه مربوط به همه جهان است،به طوری که یکی از فیزیکدانان آمریکایی در خبرنامه (Fermi news) که برای آزمایشگاه فرمی است،شکایت میکند و عنوان می دارد.که چرا فیزیکدانان سر کلاسهای یکدیگر نمی روند،حالا شما در لیزر تمام کردی برو ببین در ذرات بنیادی هم چه خبری است،اقلاًدر سمینارهای عمومی شرکت کنید،امروزه چاره ای جز تخصص گرائی نیست ولی آن دیدگاه کل نگر لازم است .واین مستلزم آن است که طرف علاوه بر تخصص خودش اطلاعات وسیع تری هم از سایر حوزه ها داشته باشد.مثل نگاهی که به یک ساختمان می شود،یک معمارازنگاه انسجام کلی نگاه می کندیک نقاش از دیدگاه رنگ نگاه می کند.

سوال:آیا این تخصص گرایی بعد از رونسانس اتفاق نیافتاده است؟یعنی او دیدگاه کل نگری که دانشمندان می خواستند همه چیز را بدانند مانع تخصص گرائی شده باشد

جواب،نه،حتی فیزیکدانان معاصر عنوان می کنند چاره ای جز تخصص گرائی نیست ولی دیدگاه باید کلی تر از تخصصتان باشد.

من مثالی می زنم تا ببینید نتیجه تخصص گرائی چیست، من رفته بودم به کمیته

 

 

تحصیلات تکمیلی دانشگاه برای اینکه دفاع کنم که دکتری برای رشته فلسفه علم بگیریم.گفتند این دانشجو از چه رشته ای می آید.گفتم:مهندسی یا علوم یا علوم انسانی چون مبنی امتحان است.بعد بلافاصله رئیس یکی ازدانشگاه های مهندسی گفت اگر این دانشجویان خوبند چرا رشته خودشان را دنبال نمی کنند.این بدان معنی است که رشته ای غیر از رشته های ما،رشته تلقی نمی شود.

سوال:شاید اگر ابن سینا تمام نیروی خود را صرف یک موضوع می کرد توفیق بیشتری حاصل می شد چون گستره علوم در حوزه پزشکی و فلسفه عامل می شود که وقت پراکنده شده و تحقیقات منسجم نباشد؟شاید کنار گذاشتن چنین نگرش هایی عامل توفیق علوم شده باشد؟

جواب:نه،به خاطر اینکه در بین کیهانشناسان و فیزیکدانان انسانهای استثنائی دیده می شوند که در حوزه خود از لحاظ تخصصی بسیار مهم هستند ولی این دید کل نگر را دارند.

 

 

در ادامه من سخن دو فیزیکدان را عنوان می کنم که تخصصی ترین کارها را کرده اند.مثلاٌ قول هایزنبرگ که می گوید:کار علمای امروز بیشتر بر دایره کشف است تا پیدا کردن همبستگی ها بین شکایت دارد کسی که اساسی ترین کارها را در فیزیک کوانتم و فیزیک هسته ای انجام داده است باز هم شکایت دارد می گوید فیزیک به دنبال همبستگی ها نیست ببینید علوم شناختی داریم منظور مساله ای مثل شعور که یک بعد فیزیکی،یک بعد فلسفی،یک بعد زیست شناسی و این مستلزم آن است که همه این علوم با هم باشند.یکی از دوستان در دانشگاه امیرکبیر مدعی بود که همه مسائل را حل کرده وقتی با دقت بررسی کردم دیدم نه فقط او یک بعد قضیه را نگاه می کند.

باز هایزنبرگ در یک قول شکایت آمیز می گوید:جهان یک دانشمند محدود به آن قسمت از علوم شده که عمرش را صرف آن کرده است.دیگر برای سایر موارد شأنی قائل نیست الان ما آدمهایی به تمام معنی درجه اول را داریم که آن دید عمومی را دارند و آنها هستند که عامل شدند که علوم بین رشته ای به وجود بیاید.

"باسکوف"یک فیزیکدان درجه اول دنیا می گوید:ماباید متخصص تربیت کنیم ولی باید رشته ها را به هم نزدیک کرده و ارتباط بین رشته ها را به هم نشان دهیم،یعنی اینها به مشکل قضیه پی برده اند.

دانشمندان دوره امروز حرفهایشان نسبت به سالهای قبل خیلی متفاوت شده وحتی کتابهائی که الان می نویسند با گفته های گذشته خودشان تفاوت زیادی دارد. کاملاٌدیدها باز شده و ایده ها وسیع شده است.

 

 

یکی دیگر از انفکاک فلسفه از علوم:

عدم تبحر فلاسفه معاصر در علوم فیزیکی:

اگر به فلاسفه نگاه بکنیم تا کانت هم که پیش می آییم تقریباً توجهی به فیزیک دارند.ولی در دویست سال گذشته منهای بیست سال اخیرفلاسفه کاری به فیزیک نداشتندعمده مباحثشان مباحث غیرفیزیکی بوده در صورتی که قبلاً چنین نبوده است،مثلاً لایبنیس را می بینیم که چقدر بحث در مورد فضا و زمان با نیوتون انجام می دهد.مهمترین فیلسوف زمانش روی مهمترین مسائل فیزیک نظر وبحث دارد.

بعدازآن دیگرچنین نبود علما چندان توجهی نداشتند به همین دلیل است که بتراندراسل در دهه 50 عنوان می کند که عدم ورود فلاسفه به حوزه علوم، فلسفیشان را ابتر و ناقص خواهد کرد.راسل یکی از بزرگترینریاضی دانان و فیزیکدانان عصر خود بوده که هشدار به فلاسفه می دهد که عدم ورود آنها به حوزه علوم فلسفه آنها را ابتر خواهد کرد پس یکی از مسائل عمده جدائی فلسفه از علم عدم درگیری فلاسفه با مسائل علوم بود.

البته در دوره معاصراین مساله به کلی تغییر کرده است.فارغ از تفکر حاکم بر دانشگاه های ایران که کاری بخشهای فلسفه به علوم ندارد و بکلی منزوی هستند.

ولی در دانشگاه هایی مثل آکسفورد که از بزرگترین دپارتمانهای فلسفه جهان را دارد که درآن دپارتمان همه نوع فلاسفه از الهی تا کاملاًضدالهی وجود دارند این دانشکده با دانشکده فیزیک سمینارهای مشترک برگزار می کند.حتی درسهای مشترک دارند.

 

 

دروس مشترکشان یک فیزیکدان و یک فیلسوف یک درسی را ارائه می دهند که ماحصل کلاس به صورت یک کتاب منتشر شد در این درس نسبت خاص را با بینشی وسیع تر از گذشته تدریس کرده اند.مثلاً همانند گذشته که تبدیلات لورنس را فقط فرض می کردیم نیست بلکه با دید وسیع تراگر سرعت نور را ثابت فرض بکنیم یا فلان چیز کلی تر را ثابت فرض کنیم و متدهای مختلفی را جستجو می کنند این است که روش تدریس ها هم بکلی تغییر کرده است.

یا کنفرانسهایی که آکسفورد در مورد مسائل فلسفی گذاشت همین طور است.

در کمبریج هم همین طور همه افرادی که در دپارتمان فلسفه علم این دانشگاه کار می کنند فیزیکدانان درجه اول هستند که در مورد مسائل فضا و زمان و کوانتم و این چیزها کار می کنند.یعنی الان وضعیت تغییر کرده است.

البته دلیل مهمتری هم از دلایل بالا وجود دارد که بیشتر به آن می پردازیم.

رواج فلسفه های تجربه گرا می باشد.

منظور از فلسفه تجربه گرا چیست؟ماهمه طرفدار تجربه هستیم و باید تجربه انجام بشود. دلیل ترقی علوم و فیزیک به خصوص به خاطر رواج همین تجربه بوده است البته فلسفه های تجربه گرا ادعا داشتند هرچیزی که از راه حس و تجربه بتوان به آن دست پیدا کرد دارای شأنی است والا شأنی ندارد. یعنی مبنای توجه به مسائل تجربه است.چیزی راه تحقیق تجربی نداشته باشد شأنی ندارد و بی معنی است . از منادیان این فلسفه یک مسیحی معتقد به نام لاک در روزگار نیوتون بود.

 

 

و این مساله به هیوم رسید که به کلی تجربه گرا بود به طوری که عنوان می داشت احکامی که گفته می شود اگر ریشه در تجربه نداشته باشد بی معنی است وارث هیوم می رسد به آگوست کنت فرانسوی،درست در اواسط قرن نوزدهم که پوزیتیویست را بنا نهاد ما سه دوره را طی کردیم،دوره ارسطو،دوره متافیزیک و الان دوره علم پوزیتیویست است. این دوره اخیر یعنی علمی که بشود از راه تجربه بدان دست پیدا کرد. ریشه در تجربه دارد بعد از آگوست کنت ماخ ظهور می کند و حرف ماخ این است که هر چه ریشه در تجربه دارد باید قبول کرد و هر چه ریشه در تجربه ندارد نباید قبول کرد. و انیشتن می گوید من متاسفانه در اول عمرم تجربه گرا بودم یعنی پیرو ماخ بودم. همان مکتب پوزیتیویست ماخ را قبول داشتم . و اظهار تاسف می کند و آنکه اتر را رد کرد و حذف کرده در اینکه اتر دیده نشده و انیشتن در سال 1950 روی فلسفه پوزیتیویستی قانون خود را ارائه داد ولی بعد فکرش عوض شد و حرف ماخ این بود و ماخ مخالف اتمها بود می گفت چون ما اتم را بطور مستقیم ندیده ایم پس وجود ندارد. پس دعواهای مفصلی بود بین بولتزمن و ماخ سر اتم ، خوب دالتون اتم را در سال 1810 فرض کرده بود،جدول مندلیف ساخته شده بود،مقدار زیادی از مسائل را توضیح داده بودند،ولی اتم دیده نشده بود،آزمایشات تجربی در سال 1905 با آزمایشاتی که انجام دادند و کار روی حرکت بروانی شواهدی مستقیم را در وجود اتم ارائه می داد.که حرکت بروانی در اثر برخورد این مولکول با آن مولکول منجر به حرکتی نامنظم در سیستم می شود و دلیلی بر وجود اتم ها می باشد.

 

 

ولی ماخ به کلی منکر وجود اتم بود و بولتزمن به خاطر مفید واقع شدن فرضیه اتمی در حرکت گازها و غیره شدیداً مدافع آن بود و یکی از علتهایی که برای خودکشی بولتزمن ذکر می کنند همین دعوای بین ماخ و وی بود . بعد پوزیتیویست های منطقی به وجود آمد،هم زمان با ظهور مکانیک کوانتمی در اوایل دهه بیست قرن بیستم یعنی در سال 1925 که هایزنبرگ تئوری خود را ارائه می داد پوزیتیویست های منطقی گرد هم جمع شدند و ادعا می کردند گزاره ای که ریشه در تجربه نداشته باشد بی معنی است و مشاهده می کنیم که هایزنبرگ هم در همان مقاله اولیه اش در سال 1925 اذعان می کند برای ما مفاهیمی معنی دارد که قابل مشاهده باشد . و در جای دیگر اشاره می کند این نکته برای ما جا افتاده بود که فقط باید به کمیتهائی اشاره کرد که ریشه در تجربه دارد . پس می گفتند بنابراین مساله متافیزیک به معنای احکام کلی نظیر علیت که ریشه در تجربه ندارد اینها بی معناست . که حرف پوزیتیویست های منطقی بود که البته خیلی جالب است که یکی از بزرگان این پوزیتیویست های منطقی در پی مصاحبه ای که از او سوال می شود محصول کار شما چه بود؟ می گوید : هیچ ، خیلی حرفه این مساله که صریحاً می گوید : هیچ،با اتکای کوانتمی ها به این پوزیتیویست ها و بالعکس منجر به این مساله شد در 50 سال شکل گیری کوانتم این ایده یعنی اکتفا به کمیتهای مشاهده پذیری حاکم بشود.

اهم حرفهای این تجربه گرایان در حول موارد زیر سیر می کرد:

متذکر می شویم در اینجا تجربه گرا را به معنی خاص استفاده می کنیم پس ما همه تجربه گرا هستیم چرا که برای تجربه شأن قائل هستیم ولی آنچه ما ذکر می کنیم در اینجا قائلان به موارد زیر هستند:

 

 

1 ) احکام متافیزیکی نه فلسفی است نه علمی،برای کار فلسفه تحلیل احکام است و جستجو در عالم و کشف نیست اصلاً و علمی هم نیست

2 ) بشر در علم راعی غیر از تجربه ندارد،اگر احکام جزء احکام ریاضی که در جهان متعلق به خود را دارد ترکیبی باشد یعنی بخواهد با ترکیب مسائل مفهومی را اثبات کند اگر ریشه در تجربه نداشته باشد پس معنی ندارد،می گوید بی معناست نمی گوید بدرد نمی خورد

فرق کوپر با آنها این بود که احکام متافیزیکی را بی معنا نمی دانست یعنی احکامی که ریشه در تجربه ندارد را بی معنی نمی دانست . و می گفت در علوم هم شما همواره اینها را به کار می برید.

قبل از پرداختن به مساله سوم مفهوم پدیده را از دید اینها توضیح می دهیم؟

شما یک چیز را مشاهده می کنی،چیز دیگری را هم میبینید و در ذهنتان تصویری ایجاد می کند در واقع این تصاویری کهه شما در ذهن دارید اینها را پدیده می گویند.یعنی انعکاس طبیعت در ذهن شما پدیده است.می گفتند تمام احکام ما درباره پدیده هاست.نه درباره اشیاء حقیقی یعنی ما کارمان این است که ذهنیات را به هم متصل می کنیم دربارهء اشیا عینی نیست.

کانت هم می گفت ما دوچیز داریم ،یکی اشیاء عینی ،و یکی تصویر آنها در ذهنمان یعنی پدیده ها،خوب ذهن ما هم ساختاری دارد که ادراکات را در پیمانه هایی می ریزد

 

 

ما درباره اشیاء عینی چیزی نمی گوییم هرچه بگوییم درباره اشیاء ذهنی است اینها این بخش را گرفته اند و عده ای از آنها می گویند اصلاً اشیاء عینی وجود ندارد و عده ای می گویند ما کاری با آن نداریم شما فقط راجع به پدیده ها صحبت می کنیم و ما در مورد تصاویر ذهنی صحبت می کنیم حال آنکه با آن موجود عینی مطابقت دارد اصلا کاری نداریم.وفقط با پدیده ها سروکار داریم.

پس تمام احکام آنها درباره پدیده هاست و جز ماورای آن اصلاً وجود دارد و اگر دارد ما کاری با آن نداریم.این ذهنیتی بود که حاکم بود وهنوز هم در فیزیک کوانتم حاکم است.

سوال:کانت تعریفی دارد که ذهن گزاره های تحلیلی و ماتقدم هستند درست می کند،تعریف گزاره های ماتقدم مستقل از تجربه و تحلیلی هستند ولی در خارج هم گزاره هایی وجود دارد که با آنها ترکیب می شود و در تحلیل به ما کمک می کند؟

جواب:کانت گزاره های ماتقدم را قبول دارد ولی نه به مفهوم که ما می گوییم علیت را قبول دارد ولی جزء ذهن ما می داند وقتی کانت برای ذهن ما ساختار قائل می شودو اون مقولات را در کار می آورد وی آنها را تراوش ذهن می داند.یعنی ذهن ما طوری است که اینها را قبول دارد با احکام ماتقدمی که می گوییم مثلاً وقتی از علیت صحبت می کند این را برایش ما به ازای خارجی برایش قائل هستیم و می گوییم که این را از خارج گرفته ایم ما به ازا دارد فرق دارد با آنچه کانت می گوید او می گوید اشیاء فی نفسه برای ما قابل درک نیست بنابراین کل متافیزیک را کنار می گذارد

 

 

پوزیتویت های منطقی آمدند اصل تحقیق پذیری را به کار بردند اگر چیزی می توانستیم تحقیق بکنم آن با معناست و اگر نتوانستیم تحقیق بکنیم.این بی معناست ،یعنی تحقیق پذیری را دخیل می دانستند در بامعنا بودن قضیه بعد از آنها کوپر آمد و ابطال پذیری را عنوان نمود یعنی ما چیزها را نمی توانیم اثبات کنیم ولی چیزها را می توانیم ابطال بکنیم یعنی شما نظریه ها را نمی توانید اثبات بکنید بلکه می توانید نظریه ها را با یک آزمایش باطل باطل بکنید.کسانی که بعد از کوپر هم آمدند روی این قضیه هم حرف داشتند یعنی قبول نداشتند ولی به هر حال پوزیتویست های منطقی حرفشان تحقیق پذیری بود.

حال مساله این است که پوزیتویست ها در اوایل قرن بیستم یعنی در دهه 1930 این امید را بدست آوردند که یک روشی برای علیت بدست آورندکه اگر این نسخه دنبال شود نتایج موفق در کار می آید و اگر آن دنبال نشود نتایج موفق نداریم و بی معناست.اگر خلاصه بخواهیم بگوییم فیزیکدانان چگونه عمل کردند

جمله ای از این رساتر نیافتم : سوالات اساسی ما در فیزیک و همین طور در سایر علوم مربوط به آن نیست که چیزی چگونه کار می کند و یا چرا اتفاقی رخ می دهد ما فقط می توانیم بپذیریم که یک مشاهده با مشاهدات دیگر مربوط نمی شود.این محدودیت روی سرشت سوالات ناشی از نوعی فلسفه علم است که به طور ضمنی پذیرفته شده است این که ما فقط می خواهیم یافته های ذهنمان را به هم مربوط کنیم صریح بیان می کند

 

 

ناشی از یک فلسفه علم است که به طور ضمنی پذیرفته شده است نوعی پوزیتویست منطقی اگرچه فلسفه های شخصی دانشمندان متفاوت است،آنها بااین متد کار می کنند که سوالات مربوط به آنها از طریق مشاهده پاسخ داده شود.خیلی صریح می گوید فیزیکدانان ممکن است یک فلسفه شخصی داشته باشند ولی مطابق این قاعده کار می کنند تنها چیزهایی معنا دارد که آنها را بشود به یک نحوی از طریق تجربه اثبات کرد.این تز تجربه گرایان بود تا دهه پنجاه،از دهه پنجاه به بعد کم کم خود فلاسفه و فیزیکدانان شروع کردند به ایراد گرفتن که در اینجا این ایرادها و جوابهای داده شده را بررسی می کنیم.

اول قول پوزیتویست ها را می گوییم و ایرادهایی که به آنها عنوان شد و همین مکالمات عامل شد که فضا باز شود.اصلاً این طور نبود فضائی بود بسته که می گفتند جواب این سوال را بوهر داده یا اصلاً نباید آن را سوال کرد. اگر بوهر جواب آن را نداده نباید سوال کرد!!!

اگر می خواهید ببینید کتاب Mistrial quantum work اسرار بنیادی کوانتم که انتشارات سروش آن را ترجمه کرده است این جمله را نقل می کند که «ما گرد هم می آمدیم و یک سرودی را

سوال: پوزیتویست ها اعتقاد داشتند که یکسری از مسائل را باید کنار گذاشت چرا که در قلم علم نیستند،چه مسائلی مدنظر آنها بود؟

جواب: احکامی که درباره خدا،علیت و این چیزهاست،آنها را علم نمی دانستند.همین سوالاتی که آیا جهان یگانه است یا چندگانه هیچ راه تایید تجربی ندارد علم نیست.انواع و اقسام سوالات که من نمونه از آنها را برایتان خواهم گفت هر سوالی که راهی به تجربه نداشته باشد می گویند علم نیست.

 

 

می خواندیم اگر سوالی را بوهر جواب داده با معناست و اگر نداده نباید آن را سوال کرد خیلی صریح و حال که عقیده اش عوض شده است این حرفها را می زند.

یکی از حرفهای پوزیتویست ها این است که مشاهده منشاء هر دانش فیزیکی است ما به آنها می گوییم ما یکسری مفاهیم را داریم که مستقیماً آن را از راه مشاهده بدست نیاورده ایم ممکن است یک گوشه ای از آن به تجربه بخورد ولی به طور کلی از تجربه گرفته نشده است مثلاً مفهوم عدم،عدم که نیست که شما بتوانید آن را تصویر کنید،ما یکسری چیزها را کنار هم می گذاریم حال می گوئیم فلان چیزنیست.خود فقدان مثلاً(3) را که شما نمی بینید شما می بینید (1،2،4،5) مگر آنکه فضای خالی قرار داده باشندکه شما بخواهید بررسی کنید که به هر حال منشاء اصلی تجربی ندارد.ثانیاً از مسائل جالب این است که خودشان متوجه شدند اگر فقط به کمیت های قابل مشاهده بسنده کنند فیزیک ابتر خواهد ماند.

سوال:تفاوت آنها با کانت در چیست؟

جواب : کانت می گفت ما اشیاء را فی نفسه نمی شناسیم و کاری هم به تجربه و غیرتجربه نداشت ولی اینها می گویند اشیائی که حس آنها را تجربه نمی کند نمی شناسیم و معنا ندارد.البته همین هم یک فرض متافیزیکی است که علم آن را اثبات نکرده است.خوداین اصل که ما چیزی را به جز از راه تجربه به دست آمده باشد قبول نداریم خود این اصل یک فرض متافیزیکی است.برای اینکه تجربه ثابت نکرده است.ولی آنها متوجه این قضیه در آن وقت نبودند.بیست سال طول کشید و تمام فرضیات آنها بهم خورد

 

 

همین است که یک بزرگی مثل فایمن صریحاً این حرف را می زند که اگر دید در فیزیک یک کمیتی مناسب واقع شد آن را قبول کنید.اگر دید مفید واقع شد وجودش را قبول کنید.خود دیراک هم به هایزنبرگ در کنفرانس Ps می گوید اگر هایزنبرگ به حرفهای خودش عقیده داشت کوانتم مکانیک پیشرفت نکرده بود.

مثلاً در سال 1810 که دالتون فرضیه اتمی را پیشنهاد کرد کوچکترین شاهدی برای آن نداشت اگر فرضیه اتمی جدی گرفته نمی شد جدول مندلیف به وجود نمی آمد و کشف یکسری از عناصر صورت نگرفته بود چون طبق جدول مندلیف پیش بینی کردند و کشف شد.پس اتمی کشف نشده بود ولی حدس می زدند بهترین گزینه تفسیر قضایا می باشد.آنقدر قضیه تغییر کرد که برای توضیح پروتون و نوترون فرضیه کوارک را مطرح کردند و این کوارک در آزمایشگاه مشاهده نشد آمدند و فرضیه ای ساختند بااین عنوان که چرا در آزمایشگاه کوارک مشاهده نمی شود.یعنی یکسری نیروهایی را آوردند که کوارک را داخل ذره مقید می کند.

 

نظرات کاربران
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

بستن
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

0 نظر